چرا درک انگیزه دیگران آسان تر است؟ (درک انگیزه دیگران)
ما خیال میکنیم مسائلی را درمورد دیگران میدانیم که خودشان نمیدانند، اما وقتی کسی درمورد خودمان این تصور را بکند احتمالاً منزجز میشویم. برای بسیاری از افراد اصلاً خوشایند نیست که ببینند دیگران چیزی را درمورد آنها میدانند که خودشان نمیتوانند تشخیص دهند. اگر دوستمان یکی از اشتباهات لپی ما را بگیرد، اصرار میکنیم که زبانمان نچرخیده و هیچ معنایی پشت این لغزش نیست؛ یا میگوییم قرار شام را فراموش کردیم چون سرِ کار بیشازحد استرس داشتیم؛ یا وقتی اسم یکی از مهمانان مراسم عروسی را از قلم میاندازیم و دعوتش نمیکنیم، اصرار میکنیم که در آن لحظه حواسمان پرت بوده و این اتفاق هیچ ربطی به این نداشته که آن فرد در مهمانی سال گذشته زیاد تحویلمان نگرفته بود.
در دنیای پیچیدهی تعاملات انسانی، موضوع درک انگیزه دیگران همواره یکی از محورهای اصلی کنجکاوی و بحث بوده است. ما انسانها به طور مداوم در تلاشیم تا بفهمیم اطرافیانمان چرا کارهایی را انجام میدهند؛ چه در محیط کار، چه در روابط دوستانه و چه در زندگی شخصی. اما در کمال تعجب، بسیاری از ما اذعان داریم که درک انگیزههای پنهان و حتی ناهشیار خودمان به مراتب دشوارتر از تشخیص آنها در دیگران است. این پدیدهی متناقض، سوالی عمیق را در روانشناسی مطرح میکند: چرا ما در درک انگیزه دیگران توانمندتریم، در حالی که غالباً از درک عمیقترین لایههای انگیزشی خودمان عاجزیم؟ این مقاله به بررسی این پارادوکس میپردازد و ریشههای روانشناختی آن را در سوگیریهای شناختی، مکانیزمهای دفاعی، و تفاوتهای دیدگاهی ما کاوش میکند.
۱. خطای اسناد بنیادی: دیدگاه سادهانگارانه به رفتار دیگران
یکی از قدرتمندترین دلایلی که باعث میشود درک انگیزه دیگران برایمان آسانتر به نظر برسد، پدیدهی روانشناختی به نام خطای اسناد بنیادی (Fundamental Attribution Error) است. این خطای شناختی، تمایل ذاتی ما را برای نسبت دادن رفتار دیگران به ویژگیهای شخصیتی درونی (مانند صفات، انگیزهها، یا نیتها) برجسته میکند و در عین حال، نقش عوامل موقعیتی و شرایط بیرونی را نادیده میگیرد یا کماهمیت میشمارد.

برای مثال، فرض کنید همکارتان ددلاین یک پروژه را از دست میدهد. واکنش طبیعی بسیاری از ما این است که فوراً فکر کنیم او بیمسئولیت یا بینظم است. ما رفتار “انجام ندادن وظیفه” را مستقیماً به ویژگی درونی “بیمسئولیتی” نسبت میدهیم. اما در واقعیت، ممکن است هزاران دلیل موقعیتی پشت این اتفاق باشد: بیماری ناگهانی، مشکل خانوادگی، حجم کاری غیرمنتظره، یا حتی عدم دسترسی به اطلاعات لازم. وقتی ما در حال درک انگیزه دیگران هستیم، مغزمان تمایل دارد به سادهترین و سریعترین توضیح ممکن بسنده کند: “شخصیت او اینگونه است.”
در مقابل، وقتی خودمان در موقعیت مشابهای قرار میگیریم (مثلاً ددلاینی را از دست میدهیم)، بلافاصله به دنبال دلایل بیرونی و موقعیتی میگردیم: “حجم کار خیلی زیاد بود”، “منبع مورد نیازم در دسترس نبود”، یا “ناگهان کاری برایم پیش آمد.” این عدم تقارن در نحوهی اسناد دادن به رفتار، باعث میشود فرآیند درک انگیزه دیگران برای ما سرراستتر و کمتر پیچیده به نظر برسد، زیرا از کاوش عمیق در عوامل زمینهای رفتار آنها اجتناب میکنیم.

۲. پدیدهی فرافکنی: بازتاب خود در آینهی دیگری
فرافکنی (Projection) یکی دیگر از مکانیزمهای دفاعی ناهشیار است که نقش مهمی در این پدیده ایفا میکند. فرافکنی زمانی رخ میدهد که ما ویژگیها، احساسات، یا انگیزههای ناهشیار خودمان را که برایمان ناخوشایند، غیرقابل قبول، یا حتی تهدیدآمیز هستند، به دیگران نسبت میدهیم. این انگیزهها ممکن است آنقدر عمیقاً در ناهشیار ما سرکوب شده باشند که حتی از وجودشان بیخبر باشیم.
برای مثال، اگر فردی به طور ناهشیار احساس حسادت شدیدی نسبت به موفقیت دیگران داشته باشد، اما این حس را برای خود غیرقابل پذیرش بداند، ممکن است این ویژگی را به دیگران فرافکنی کند و آنها را حسود ببیند. در این حالت، به نظر میرسد که او در حال درک انگیزه دیگران است و حسادت آنها را “تشخیص” میدهد، در حالی که در واقع، او در حال مشاهدهی بازتابی از انگیزهی ناهشیار خود در دیگری است. این مکانیزم به ما کمک میکند تا با بخشهای ناخوشایند خود کنار بیاییم، بدون آنکه مجبور به پذیرش آنها باشیم. این فرآیند، دید ما را نسبت به انگیزههای درونی خودمان تار میکند، اما در عین حال، “تشخیص” آن انگیزهها در دیگران را برایمان ممکن میسازد. این چرخه میتواند درک انگیزه دیگران را آسان جلوه دهد، در حالی که ما از واقعیت اصلی ماجرا غافلیم.
۳. تفاوت دیدگاه ناظر-عامل: لنزهای متفاوت برای خود و دیگری
پدیدهی تفاوت دیدگاه ناظر-عامل (Actor-Observer Asymmetry) به تفاوت اساسی در نحوهی ادراک ما از علل رفتار خودمان و رفتار دیگران اشاره دارد.
وقتی “عامل” هستیم (فاعل عمل): وقتی ما خودمان کاری را انجام میدهیم، توجه ما عمدتاً به محیط اطراف، شرایط بیرونی، و عوامل موقعیتی معطوف است که رفتارمان را شکل میدهند. ما از افکار، احساسات، نیتها، و تاریخچهی کامل خود آگاهیم و میدانیم چرا کاری را انجام میدهیم. پیچیدگی و چندوجهی بودن انگیزههایمان برای ما کاملاً محسوس است. مثلاً اگر دیر سر قرار برسیم، به یاد میآوریم که ترافیک سنگین بود، یا گوشیمان زنگ خورد، یا کارهای دیگری داشتیم که باید انجام میدادیم. این تمرکز بر عوامل بیرونی باعث میشود که تحلیل انگیزههای خودمان به یک فرآیند پیچیده و چندلایه تبدیل شود.

وقتی “ناظر” هستیم (مشاهدهگر عمل): اما وقتی رفتار شخص دیگری را مشاهده میکنیم، توجه ما بیشتر به خود شخص و ویژگیهای درونی اوست. ما به اطلاعات زمینهای و موقعیتی آنها دسترسی نداریم یا آنها را به طور کامل در نظر نمیگیریم. بنابراین، تمایل داریم رفتار آنها را به شخصیت، صفات، یا انگیزههای درونیشان نسبت دهیم. اگر همان دوستمان دیر سر قرار برسد، ممکن است بلافاصله فکر کنیم او آدم بینظمی است. این سادهسازی فرآیند درک انگیزه دیگران را سرعت میبخشد و آسانتر جلوه میدهد، زیرا ما از بار پردازش تمامی عوامل موقعیتی که ممکن است در رفتار او دخیل باشند، رها میشویم.

۴. عدم دسترسی به وضعیتهای درونی کامل و میل به سادگی
یکی دیگر از جنبههای کلیدی که درک انگیزه دیگران را به ظاهر آسانتر میکند، عدم دسترسی ما به تمامی وضعیتهای درونی آنهاست. ما نمیتوانیم افکار، احساسات، خاطرات، یا تعارضات درونی یک فرد دیگر را به طور کامل مشاهده کنیم. ما فقط میتوانیم رفتار بیرونی آنها را ببینیم و بر اساس آن، حدس و گمانهایی در مورد انگیزههایشان بزنیم. این محدودیت در اطلاعات، paradoxically، میتواند منجر به سادهسازی و در نتیجه، سهولت در تفسیر شود. وقتی اطلاعات کامل نداریم، مغز ما تمایل دارد خلاءها را با سادهترین و آشناترین الگوها پر کند.
علاوه بر این، مغز ما به طور طبیعی به دنبال راههایی برای کاهش بار شناختی (Cognitive Load) است. تحلیل پیچیدهی انگیزههای ناهشیار، هم در خود و هم در دیگری، نیازمند انرژی ذهنی زیادی است. بنابراین، در مورد دیگران، اغلب به سراغ تفسیرهای سرراستتر و کلیشهایتر میرویم که انرژی کمتری مصرف میکنند. این گرایش به سادگی، به درک انگیزه دیگران کمک میکند تا در سطح سطحی آسانتر به نظر برسد.
۵. مزیتهای تکاملی و اجتماعی درک انگیزه دیگران
از دیدگاه تکاملی و اجتماعی، توانایی درک انگیزه دیگران از اهمیت بالایی برخوردار بوده است. این توانایی، برای بقا و موفقیت انسانها در گروههای اجتماعی، حیاتی بوده است:
پیشبینی رفتار: توانایی پیشبینی رفتار دیگران، چه برای همکاری و چه برای اجتناب از خطر و رقابت، برای بقای اجداد ما ضروری بود.
تشکیل ائتلافها: درک نیتهای دیگران به تشکیل ائتلافهای قوی و قابل اعتماد کمک میکرد.
همدلی و همکاری: درک عمیقتر انگیزههای دیگران، پایه و اساس همدلی و همکاری مؤثر است که ستون فقرات جوامع انسانی را تشکیل میدهد.
مذاکره و تعاملات روزمره: در جوامع پیچیدهی امروزی نیز، درک انگیزه دیگران برای روابط بین فردی موفق، مذاکرات تجاری، رهبری، و حتی همدلی در زندگی روزمره ضروری است.
ما به طور مداوم در تلاشیم تا بفهمیم اطرافیانمان چه میخواهند، چه احساسی دارند، و چرا رفتارهای خاصی از خود نشان میدهند. این مهارت اجتماعی (مقاله آگاهی از اختلالات ارتباطی) ، اگرچه ممکن است با سوگیریهایی که پیشتر به آنها اشاره شد، همراه باشد، اما ابزاری قدرتمند برای ناوبری در دنیای اجتماعی است و به ما احساس کنترل و امنیت بیشتری میدهد.
۶. دشواریهای خودآگاهی و مواجهه با ناهشیار
در مقابل تمام این دلایل که درک انگیزه دیگران را آسانتر جلوه میدهند، چرا درک انگیزههای ناهشیار خودمان فرآیندی به مراتب دشوارتر است؟
مکانیزمهای دفاعی قوی: ذهن ما مکانیزمهای دفاعی بسیار قدرتمندی (مانند سرکوب، انکار، فرافکنی، واپسروی) را برای محافظت از خود در برابر افکار، احساسات و انگیزههای ناخوشایند ناهشیار به کار میگیرد. مواجهه با این انگیزهها میتواند منجر به اضطراب شدید، تعارض درونی، یا حتی فروپاشی تصویر مثبتی که از خود ساختهایم شود. بنابراین، ذهن به طور ناهشیار از این مواجهه دوری میکند.
نقطهی کور روانشناختی (Blind Spot): درست مانند نقاط کور در رانندگی که در آینهها دیده نمیشوند، در روان انسان نیز بخشهایی از شخصیت، انگیزهها و الگوهای رفتاری وجود دارد که از دید خودمان پنهان میمانند. این “نقاط کور” اغلب شامل رفتارهایی است که ما از آنها آگاه نیستیم یا تمایلی به پذیرششان نداریم. دیگران، به دلیل موقعیت ناظر بودنشان، میتوانند این نقاط کور را به وضوح ببینند، اما ما خودمان از آنها بیخبر هستیم.
نبود بازخورد بیطرفانه: در مورد دیگران، ما رفتار آنها را مشاهده میکنیم و بازخوردهای کلامی و غیرکلامی (هرچند گاهی ناقص) دریافت میکنیم. اما در مورد خودمان، غالباً از چنین بازخوردی محرومیم، مگر اینکه دیگران به طور صریح و صادقانه به ما بگویند. حتی در این صورت، “منِ” ما که به حفظ تصویر مثبت از خود تمایل دارد، اغلب در برابر پذیرش این بازخوردها مقاومت میکند.
میل به حفظ تصویر مثبت از خود: انسانها تمایل طبیعی و قدرتمندی به حفظ یک تصویر مثبت، منسجم و سازگار از خود دارند. پذیرش انگیزههای ناهشیار که ممکن است با این تصویر مثبت در تضاد باشند (مثلاً انگیزههای خودخواهانه، پرخاشگرانه، یا ضعیف)، میتواند بسیار چالشبرانگیز باشد و به “من” ما آسیب بزند.
راههایی برای افزایش خودآگاهی و درک عمیقتر خود
با وجود این دشواریها، افزایش خودآگاهی و تلاش برای درک انگیزههای ناهشیار خودمان امری ممکن و بسیار با ارزش است. این فرآیند نیازمند تلاش، شجاعت و تعهد است و میتواند شامل موارد زیر باشد:
ذهنآگاهی (Mindfulness): تمرین ذهنآگاهی به ما کمک میکند تا به افکار، احساسات، و واکنشهای درونی و بیرونی خود در لحظه حال توجه کنیم، بدون قضاوت. این مشاهدهی بیطرفانه و بدون برچسبزنی میتواند دریچهای به سوی انگیزههای عمیقتر باز کند.
بازتاب و خوداندیشی (Self-reflection): صرف زمان منظم برای فکر کردن عمیق دربارهی رفتارهایمان، دلایل آنها، احساساتمان، و پیامدهایشان میتواند به افزایش خودآگاهی کمک کند. نوشتن خاطرات روزانه، گفتگو با یک دوست یا مربی مورد اعتماد، یا مدیتیشن، ابزارهای قدرتمندی در این مسیر هستند.
دریافت بازخورد سازنده: شجاعت پذیرش بازخورد سازنده از سوی افراد مورد اعتماد (خانواده، دوستان صمیمی، همکاران) برای شناسایی نقاط کور روانشناختی ضروری است. مهم است که این بازخوردها را با دیدی باز و بدون موضعگیری دفاعی بپذیریم.
رواندرمانی و مشاوره: در بسیاری از موارد، رواندرمانی یا مشاوره حرفهای میتواند ابزاری بینظیر برای دسترسی به لایههای عمیقتر ناهشیار باشد. درمانگر میتواند به عنوان یک “ناظر آگاه و بیطرف” عمل کند، الگوهای رفتاری و انگیزشی را شناسایی کند، و دیدگاههای جدیدی را ارائه دهد که خودمان به تنهایی قادر به دیدن آنها نبودهایم. این فرآیند میتواند به ما کمک کند تا با انگیزههای پنهانمان مواجه شویم و آنها را بپذیریم.
کلام آخر
درک انگیزه دیگران به دلیل سوگیریهای شناختی، پدیدهی فرافکنی، تفاوت دیدگاه ناظر-عامل و میل مغز به سادهسازی اطلاعات، اغلب آسانتر از درک انگیزههای ناهشیار خودمان به نظر میرسد. این مکانیزمها، اگرچه در ظاهر به ما کمک میکنند تا در دنیای اجتماعی خود حرکت کنیم و رفتار دیگران را پیشبینی کنیم، اما میتوانند منجر به دیدگاهی ناقص و گاهی نادرست شوند. در مقابل، کاوش در اعماق ناهشیار خودمان نیازمند تلاش، شجاعت، و پذیرش است و با مقاومتهای درونی و مکانیزمهای دفاعی همراه است. با این حال، افزایش خودآگاهی و درک انگیزههای ناهشیار خود، نه تنها به رشد فردی و سلامت روان کمک میکند، بلکه کیفیت روابط ما با دیگران را نیز به طرز چشمگیری بهبود میبخشد، زیرا درک واقعی خود، مقدمهی درک واقعی و عمیقتر دیگران است. وقتی ماهیت ناهشیار را بشناسیم و بدانیم که چرا برخی از احساسات و افکار ناهشیار میمانند و برخی دیگر نه، دیگر بهراحتی میتوانیم درک کنیم که چرا قادریم انگیزههای ناهشیار را بیشتر در دیگران تشخیص دهیم تا در خودمان. به عقیدۀ بسیاری از نظریهپردازان روانپویشی، از فروید گرفته تا نظریهپردازان امروزی، ناهشیار حاوی همۀ افکار و احساساتی است که یا تحمل آنها برای ما خیلی دردناک است، یا با اصول اخلاقی و ارزشهای ما در تضاد است و خودانگارهمان را متزلزل میکند. بهعبارتدیگر، ما «نمیخواهیم» دربارۀ محتوای ناهشیارمان چیزی بدانیم؛ چون اگر میخواستیم، از همان ابتدا آن افکار و احساسات به ناهشیار فرستاده نمیشد.